جدول جو
جدول جو

معنی آب دندان - جستجوی لغت در جدول جو

آب دندان
(بِ دَ)
صفا و برق دندان:
بیا و بوسه بده زآن دهان خندانت
که در دلم زده آتش بس آب دندانت.
نزاری
لغت نامه دهخدا
آب دندان
صفا وبرق دندان
تصویری از آب دندان
تصویر آب دندان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آباندان
تصویر آباندان
(پسرانه)
نام فرستاده خسرو اول پادشاه ساسانی به دربار رم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آب دهان
تصویر آب دهان
آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، بزاق، تف، تفو، خیو، خدو، بفج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبدندان
تصویر آبدندان
نوعی انار بی دانه، نوعی گلابی، نوعی حلوا و شیرینی نرم و لطیف، برای مثال تشنه در آب او نظر می کرد / آبدندانی از جگر می خورد (نظامی۴ - ۶۸۸)، کنایه از گول، ساده لوح، برای مثال حاسدت با تو اگر نرد عداوت بازد / آبدندان تر از او کس نتوان یافت، بباز (انوری - ۲۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب دادن
تصویر آب دادن
دادن آب به کسی یا حیوانی، آبیاری کردن باغچه یا کشتزار، رویۀ فلزی را با آب فلز دیگر پوشاندن، زراندود یا سیم اندود کردن فلز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب دستان
تصویر آب دستان
آفتابه، برای مثال کنیزک ببرد آبدستان و تشت / ز دیدار مهمان همی خیره گشت (فردوسی - ۶/۴۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باب دندان
تصویر باب دندان
کنایه از چیزی که مطابق میل و پسند کسی باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بن دندان
تصویر بن دندان
در علم زیست شناسی ریشۀ دندان، پای دندان، در علم زیست شناسی لثه، کنایه از فرمان برداری، اطاعت، کنایه از میل، رغبت
فرهنگ فارسی عمید
(سَ دَ)
دندان نیش را گویند که هریک از سباع و بهایم را باشد و آن را به عربی ناب گویند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). دندان نیش که هریک از سباع و بهایم را میباشد. و همچنین مار نیز هست که بدان دندان نیش میزند و آن را به تازی ناب میگویند. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
توقفگاه ستور میان دو منزل، آسایش و رفع ماندگی را، چوبی کاواک و میان تهی کرده که چوبی دیگر در میان آن فروبرند و بفشار آب در آن کنند و نیز بیرون افکنند. آبدزدک. و به عربی آن را زراقه (ربنجنی) ، ذراقه و سراقه و مضخه گویند
لغت نامه دهخدا
(بُ نِ دَ)
ترجمه لثه است. (آنندراج). لثه. (فرهنگ فارسی معین) :
ترا در هر بن دندان بود لذت خداوندت
به هر نانی که گردانی ز هر حالت خبر دارد.
ناصرخسرو.
چون گذشت از لب او ریخت بچاه ذقنش
آب حیوان بخدا در بن آن دندان است.
علی خراسانی (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکّب از: بی + دندان، آنکه دندان ندارد. آنکه دندانش افتاده باشد. (ناظم الاطباء) ، بی اصل. رجوع به ریشه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ دَ)
همسال. همسن. (یادداشت مؤلف) : نخست دارالاماره و مجلس الوزاره که آن درگاه بارگاه سلطان است مشتمل بر دیوانخانه های مرتب... و خدم و حواشی و جوانان یک رنگ و یک دندان نوخاسته. (ترجمه محاسن اصفهان ص 51)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قسمی نار که استخوان و هسته ندارد، و آن را رمان املیسی و رمان املیدی گویند. (از ربنجنی) ، قسمی از امرود:
میچکد آب حیات از میوۀ اشعار من
گوییا در بوستان آبدندان بوده ام.
؟
، نوعی از حلوا و شیرینی ها:
تشنه در آب او نظر میکرد
آبدندانی از جگر میخورد.
نظامی.
و آن دگر نقل و آبدندانا.
عبید زاکانی.
، گول. ساده لوح. سلیم دل. پپه. پخمه. مفت باز. زبون و مغلوب. (صحاح الفرس) :
با عالم بر، قمار میبازم
داو سه سه و سه شش همی خوانم
وانگه بکشم همه دغای او
بنگر چه حریف آبدندانم.
مسعودسعد.
گنه بمن بر، دلال وار عرضه دهد
بدان سبب که خریدار آبدندانم.
سوزنی.
حادثه در نرد درد وفتنه در شطرنج رنج بدسگالت را حریف آبدندان یافته.
انوری.
حاسدت با تو اگر نرد عداوت بازد
آبدندان تر ازو کس نتوان یافت، بباز.
انوری.
خرد رااز سر غیرت قفای خاکپاشان زن
هوی را از بن دندان حریف آبدندان شو.
خاقانی.
، صاحب دندانی رخشان:
شاهدان آبدندان آمده در کار آب
فتنه را از خواب خوش دندان کنان انگیخته.
خاقانی.
، صاحب برهان به کلمه معنی مضبوط و موافق و شجر و گیاه نیز داده است
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
هم سن. همسال. (یادداشت مؤلف) :
نه شان ز دزدان ترس و نه از مصادره بیم
نه خشک ریش ز همسایه و ز هم دندان.
فرخی.
، باجناغ. همریش. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آبدسدان
تصویر آبدسدان
آبدستان ابریق آفتابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب دادن
تصویر آب دادن
اعطای آب بکسی یا حیوانی: (یک لیوان آب بمن داد)، آب ریختن جاری کردن آب با آب پاش و مانند آن آبیاری کردن: (باغچه را آب دادم) یا آب دادن بزهر. آلودن شمشیر و خنجر و جز آن بزهر تا التیام نپذیرد. یا آب دادن چشم. جاری شدن آب مخصوص از دیدگان بعلت کسالت و پیری. یا آب دادن فلز. طلی کردن آن بفلز گرانبهاتر آب زر یا سیم دادن، یا آب دادن کارد و شمشیر و مانند آن عملی که شمشیر سازان و کارد گران کنند برای سخت کردن آهن و آن فرو بردن فلز تفته شمشیر و مانند آن است در آب
فرهنگ لغت هوشیار
بزاق، بصاق، خیو، به تعبیر آب دهان برای چیزی رفتن، خواهان وآرزومند آن بودن، بزاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگ دندان
تصویر سگ دندان
دندان نیش که سباع و بهایم و ماران را هست ناب
فرهنگ لغت هوشیار
توقفگاه ستوران در میان دو منزل برای رفع خستگی، چوبی میان تهی که چوب دیگر در میان آن فرو برند و بفشار آب در آن کنند آب دزدک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب اندام
تصویر آب اندام
آنکه دارای پیکری زیباست خوش شکل خوش قد و قامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بن دندان
تصویر بن دندان
لثه، بیخ دندان
فرهنگ لغت هوشیار
گول ساده لوح ابله پیه پخمه، حریفی که در قمار بتوان از او برد مفت باز، دارای دندان درخشان، جنسی از امرود، قسمتی از انار که هسته ندارد، بطور عام درخت و گیاه را گویند، نوعی حلوا و شیرینی که از آرد سفید و روغن و قند سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم دندان
تصویر هم دندان
((~. دَ))
هم نبرد، حریف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بن دندان
تصویر بن دندان
((بُ نِ دَ))
ریشه دندان، لثه، قصد، اراده، فرمانبرداری و اطاعت با میل و رغبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از با دندان
تصویر با دندان
((دَ))
استوار در کار، نیرومند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باب دندان
تصویر باب دندان
((بِ دَ))
چیزی که با ذوق و سلیقه جور دربیاید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب انداز
تصویر آب انداز
استراحتگاهی در میان دو منزل برای رفع خستگی از چهارپایان، آب دزدک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب اندام
تصویر آب اندام
((بْ. اَ))
خوش قد و قامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبدندان
تصویر آبدندان
((دَ))
ساده لوح، ابله، حریفی که در قمار به راحتی مغلوب شود، نوعی گلابی، نوعی انار که بدون هسته می باشد، نوعی حلوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب دهان
تصویر آب دهان
((بِ دَ))
آبی لزج و اندکی قلیایی که از غده های دهان ترشح گردد و وقتی با غذا آمیخته شود موجب سهولت هضم آن می گردد، بزاق
فرهنگ فارسی معین
1ـ اگر خواب ببینید هیچ دندانی در دهانتان نیست، نشانه آن است که برای پیش بردن اهدافتان توانایی کافی نخواهید داشت. دیدن افراد بی دندان در خواب، نشانه آن است که دشمنان برای بدنام کردن شما کوشش خواهند کرد -
فرهنگ جامع تعبیر خواب
ملاقه بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که دندان های درشت و ناموزون دارد
فرهنگ گویش مازندرانی